گاهی حادثه یا موضوعی در اثر یک سلسله عوامل تاریخی، زمان، مکان و... ستایش یا نکوهش میشود، اما نه به این معنی که اصل طبیعت آن شیء قابل ستایش یا مستحق نکوهش باشد; بلکه احتمال دارد زمینه یا دلیل خاصی باعث این ستایش یا نکوهش شده باشد.
بخشی از نکوهشهای نهج البلاغه راجع به زن، ظاهراً به جریان جنگ جمل بر میگردد; یعنی جنگی که به شهادت تاریخ، زمینة دو جنگ صفین و نهروان را فراهم آورد و در نهایت منجر به شهادت مظلومانة حضرت علی(ع) و پایان حکومت عادلانهاش گردید; بنابراین میتوان گفت: انگیزة حضرت (ع) در بیان آن خطبه، انگشت گذاردن روی نقاط ضعفی است که در نوع زنان موجود بوده و میتوانسته خطرساز باشد. آری اگر بنا باشد زنی رهبری سیاسی و زمام مسائل حکومتی را در دست گیرد، نباید چنان نقاط ضعفی را در وی نادیده گرفت، چنان که مردان هم بدون داشتن لیاقت و قابلیتهای لازم، نمیتوانند مسئولیتهای رهبری و حکومتی را به عهده گیرند.
در واقع حضرت (ع) خواستهاند با اشاره به نقاط ضعف موجود در نوع زنان، به انبوه مردمی که چشم و گوش بسته به دنبال یک زن راه افتاده و علیه امام عادل خویش فتنهای برپا ساختهاند، هشدار داده و آنان را از ادامة حرکت در مسیر باطل و خطرساز باز دارند.
البته حضرت علی (ع) در مواضعی دیگر از نهج البلاغه، آن جا که لازم بوده، از مردان نیز انتقاد نموده و معایب اخلاقی و عملی آنها را تذکر دادهاند. یا در جای دیگر، ضمن بیانات کوبندهای، مردم بصره و کوفه را با تعبیرات تندی همچون سبک عقلی و سفاهت مورد انتقاد قرار میدهند; یعنی درست همان خصلتی که به عنوان سومین صفت مذموم زنان در خطبة 79، بیان شده است. این مطلب رهنمودی است که نشان میدهد: تعبیر «هن نواقص العقول» همة زنان را در همة طبقات و همة اعصار و قرون در بر نمیگیرد; بلکه مشارالیه سخن حضرت(ع)در مرحلة اول، زنی است که طوفان جنگ را علیه حق و حقیقت بر انگیخت، و در مرحلة بعد متوجه زنانی است که در تمام اعصار و قرون در فکر و عمل، مشابه این زن هستند. البته این شیوه، شیوة قرآن کریم است که در بعضی مواقع، به انگیزة هدایت مردم، نقاط ضعف نوع انسان را تذکر میدهد. مثلاً وقتی انسان را موجودی «هلوع» معرفی میکند (که اگر گزندی به او برسد، بیتابی میکند و اگر چیزی به او رسد، بسیار منع کننده و باز دارنده از رسیدن خیرات به دیگران است)، انسان را وا میدارد تا با شناسایی نقاط ضعف، به اصلاح خود پرداخته و در زمرة نماز گزارانی درآید که قرآن کریم آنها را از خطر انحراف، خارج ساخته است. از سوی دیگر میدانیم که حضرت مفسر قرآن کریم و مبین احکام وحی بودهاند. حال اگر منطق قرآن را در مورد نوع زن بشناسیم، اندیشههای حضرت را نیز شناختهایم. قرآن کریم، ارزش انسانها را به تقوای آنها میداند و زن و مرد بودن را در رسیدن به کمال، دخیل نمیداند. مثلاً وقتی از حضرت مریم (س)، آسیه همسر فرعون، خواهر حضرت موسی (ع)، مادر حضرت مریم و بعضی زنان برجسته، چنان به نیکی یاد کرده و کمالاتشان را تصریحاً یا تلویحاً ذکر مینماید و به استعداد و لیاقتهای آنها در راه کسب کرامتهای انسانی، اعتراف مینماید، آیا میتوان پذیرفت حضرت علی (ع) که آشناترین انسانها به منطق قرآن است، در صدد تحقیر زن برآمده و او را موجودی پست و خوار معرفی نماید؟
از سوی دیگر آن همه بزرگداشت و تعظیم حضرت (ع) نسبت به حضرت زهرا (س) یا دختر گرامیشان حضرت زینب (س) (که نام او را چون زینت پدر است زینب مینهد او که با نقشآفرینی در حادثة عاشورا، توانست نمونة بیبدیل و نسخهای مجرد در تاریخ باقی بماند) هرگز با اعتقاد به نقصان ذاتی و فطری زن هماهنگ نیست. حال دلیل فرمایش حضرت (ع) را از ادامة کلام مبارک خودشان میتوان بدست آورد. از آن جا که در عرصة قضاوت و داوری، گاه نیاز به شهادت شهود هست و شهادت دو زن (طبق فرمودة خدای تعالی) برابر است با شهادت یک مرد، از سوی دیگر یکی از شرایط شاهد، دارا بودن قوای عقلانی است و به شهادت سفیه، نادان، ساهی یا غافل اهمّـیّت داده نمیشود، میتوان نتیجه گرفت که مقصود حضرت از نقص عقل، سفاهت و کم عقلی نیست; زیرا شهادت شاهد سفیه اصلاً پذیرفته نیست و مرد و زن با تعداد بیشتر و کمتر تفاوتی ندارند. از طرفی علت کافی نبودن شهادت یک زن، نبودن مستمر و دائمی زنان در عرصة حوادث اجتماعی است. زنان به علت اشتغال شدید به امور خانهداری و تربیت اولاد که بزرگترین مسئولیت طبیعی و مطلوب آنهاست، غالباً در متن وقایع و امور جاری اشخاص و اصناف قرار نمیگیرند و کمتر اتفاق میافتد که احاطة لازم را که صحت شهادت مبتنی بر آن است، بدست آورند و گاه ممکن است مطلبی را فراموش نمایند.
افزون بر این، غلیان عواطف و احساسات که با تدبیر خالق حکیم در وجود زن سرشته شده، محتمل بلکه متیقّن است که در پارهای اوقات از کارآیی قوة تفکر او بکاهد; که البته این مطلب هم در جای خود نوعی ارزش تلقی میشود.