قبل از هر سخن بایستی به نکات زیر توجه شود:
1. زن و مرد مساوی آفریده شده اند، از حیث ارزشی هویت و شخصیت او به روح اوست و روح امری است مجرد، زن و مرد، مذکر و مؤنث ندارد، زن یا مرد بودن، مؤنث یا مذکر بودن مربوط به جسم است، اما در عین حال مشابه نیستند، وجود یک سری تفاوت های کمی و کیفی در جسم و روان زن و مرد قابل انکار نیست.
2. شهادت و گواهی دادن در دادگاه یک حق نیست که از زنان سلب شده باشد، بلکه یک تکلیف است برای کسی که ناظر جریانی بوده است به عنوان یک تکلیف شرعی در دادگاه حضور پیدا کند و الا کتمان آن حرام است «ولا تکتموا الشهاده و من یکتمها فانه آثم قلبه؛ (بقره، آیه 283).و به حکم «ولا یأب الشهداء اذا مادعوا»؛ (بقره، آیه 282)اگر کسی از اداء شهادت اجتناب ورزد، دادگاه می تواند او را «جلب» نماید.
3. قانونگذاری یک بحث ارزشی نیست بلکه تنظیم روابط است که یکی از اصول مسلم آن تقسیم وظایف با توجه به توان ها و ظرفیت ها و نیز واقعیت های اجتماعی است.
با در نظر گرفتن نکات فوق در پاسخ به پرسش شما گفته می شود:
در اسلام، شهادت زن همچون شهادت مرد، به عنوان یک اصل، پذیرفته شده است؛ اگر چه در برخى موارد میزان اثبات شهادت مرد و زن متفاوت است. گاه فقط گواهى و شهادت زن پذیرفته شده و گاه فقط گواهى مرد. و در بسیارى موارد نیز شهادت هر دو، یا به طور مستقل یابه طور مرکب و به هم آمیخته قبول مىشود.
براى دستیابى به گوشهاى از اسرار و حکمتهاى «شهادت» در آیین دادرسى اسلام، بهتر است به نکاتى چند توجه نمایید:
یکم. شهادت اصولاً حق نیست؛ بلکه تکلیفى است بر عهده شاهد و کسى که تحمل شهادت مىکند، نمىتواند آن را کتمان نماید. خداوند متعال در قرآن مىفرماید: «هر کس شهادت را کتمان کند گناهکار است»، (بقره (2)، آیه 283). بنابراین شهادت به عنوان حقى از حقوق نیست تا گفته شود، چرا در برخى موارد این حق از زنها دریغ شده و یا تبعیض ایجاد شده است؛ بلکه به عنوان تکلیف، مقرر گشته است. پس معلوم مىشود در مواردى که شهادت زن پذیرفته نیست، او معاف از تکلیف بوده و در نتیجه وظیفهاش نسبت به مرد، سبکتر است، (خسروشاهى، قدرت الله و مصطفى دانشپژوه، فلسفه حقوق، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى؛ ج 3، 1378، قم).
دوم: از نظر اصول جرمشناسى و دادرسى کیفرى، (مدنى، جلال الدین، آیین دادرسى مدنى، گنج دانش، چ سوم تهران، ج 2، ص 486)و روانشناختى، اظهار آگاهى از هر واقعهاى و بیان شکل وخصوصیات هر رویداد مورد مشاهده - به حسب آن که شاهد آن زن باشد یا مرد؛ عاطفى باشد یا خوددار، طفل باشد یا بزرگسال؛ با طرفهاى آن قضیه نسبت فامیلى داشته باشد یا نه و... اختلاف زیادى پیدا مىکند. تجربه نشان داده که شهادت اشخاص احساسى و عاطفى - که طبعانیروى تخیلى قوىتر دارند و نیروى تخیل آنان ناخودآگاه در اصل واقعه و نقل آن تصرفاتى مىکند و قسمتى از آن را تغییر مىدهد - از دقت و صحت کمترى برخوردار است و زن نیز از آن حیث که بعد عاطفى و احساسىاش غلبه دارد، طبیعى است که باید شهادتش درباره امورى که اهمیت زیاد دارد (مثل قتل و...)همراه با تأیید بیشترى باشد.
سوم. اگر قبول شهادت مرد و عدم قبول آن از زن در برخى موارد، دلیل بر نقصان و تبعیض باشد، آن طرف قضیه هم باید صادق باشد که در مواردى اصلاً شهادت مرد چیزى را اثبات نمىکند و شهادت زن است که ارزشمند شمرده شده است، (اثبات ولادت،اثبات با کره بودن، اثبات عیبهاى زنانگى در موارد مورد اختلاف و ادّعا و...)در حالى که هیچ کدام دلیل به فضیلت و نقصان نیست؛ بلکه براى بیان حقایق و روشن شدن آنها است.
پس ما مىتوانیم با مطالعه هم جانبه و پیوسته در متون اسلامى، به اسرار و حکمتهاى احکام پى ببریم و شبهات را از ذهن خود بزداییم. بنابراین مسأله نابرابرى شهادت زن و مرد نیز حکمتهایى دارد که اگر حجاب اندیشههاى فمینستى و مشابهانگارى زن و مرد کنار رفته و باژرفکاوىهاى دقیق روانشناختى به مسأله نگاه شود پرده از عظمت احکام نورانى اسلام و اتقان زاید الوصف آن برمىدارد، آنچه در اینجا به طور مختصر مىتوان اشاره کرد این است که:
اولاً: این نابرابرى در همه موارد نیست و در برخى از امور شهادت زن به تنهایى کافى است.
ثانیا: برابرى شهادت دو زن با شهادت یک مرد در امورى مانند قتل و زنا کاملاً متناسب با روانشناسى زن مىباشد، زیرا:
1) زن نسبت به مرد بسیار با حیاتر است و به خاطر حجب و حیایى که دارد در برخورد با صحنههایى چون زنا معمولاً رو برمىگرداند و خیره نمىشود، برخلاف مرد که حساسیت و تجسس در او تحریک مىشود. شیوه مواجهه زن با چنین منظرههایى نقصى براى او نیست ولىبه طور طبیعى امکان اشتباه در تشخیص افراد و چگونگى مسأله در او بیشتر است و افزون شدن تعداد شاهد از احتمال خطا مىکاهد.
2) همان طور که گفته شد، زن عاطفىتر از مرد است و این براى او نه تنها نقص نیست، که کمال او در آن است، لیکن این ویژگى که در جاى خود ضرورت دارد توابع و اثار وضعى خاصى نیز دارد که باید نسبت به آن هوشیار بود. برخى از برآیندهاى طبیعى این ویژگى در مسأله شهادت از قرار زیر است:
الف ـ زن در برخورد با صحنههاى دلآزارى چون قتل به شدت متأثر مىشود و از دقت در دیدن صحنه خوددارى مىکند، از همینرو ممکن است به درستى قاتل و چگونگى انجام قتل را نشناسد و شهادت وى از دقت کمترى برخوردار باشد و با ضمیمه شدن شاهد دیگر احتمال خطاکاهش مىیابد.
ب ـ در روانشناسى شناخت (Epistemopsychology) این دیدگاه وجود دارد که عواطف و احساسات آدمى در شناختهاى وى تأثیرگذارند، لاجرم هر اندازه موجودى عاطفىتر و احساسىتر باشد ممکن است قواى ادراکىاش بیشتر دستخوش تخیلات و پندارهاى نادرست شود.
ج ـ آسیب پذیرى زن به لحاظ عاطفى بودن در شهادت هایى که آثار مهم حقوقى (مانند اعدام و ...) دارد، بیشتر است. در اینجا این سؤال رخ مىنماید که اگر حکم برابرى شهادت یک زن با شهادت دو مرد به لحاظ تناسب روانشناختى وضع گردیده است، پس چرا حضرت على(ع) این مسأله را در رابطه با «نقصان عقل» مطرح کردهاند؟
پاسخ آن است که: اولاً همانطور که یادآورى شد، مقصود از عقل در اینجا عقل مقرب و کمال بخش نیست، تا نقصان آن ضربهاى به شخصیت و منزلت زن بزند.
ثانیا: چون این مسأله ارتباط وثیق با فعالیت قواى ادراکى دارد و به عبارت دیگر عاطفى، شناختارى (Emoto - Cognitive) است، توسعا نقص عقلى (به معنایى که گذشت) قلمداد گردیده است.