سفارش تبلیغ
صبا ویژن
</

 

این وبلاگ آماده پاسخ گویی به تمام سئوالات و شبهات اعتقادی ، قرآنی ، فقهی ، فلسفی و حدیثی می باشد
 

 

دی 1384 - پاسخ به پرسش ها و شبهات حقوق زنان

 

تماس سایت های مشابه قرآنی فلسفی فقهی زنان حدیثی تربیتی اعتقادی

محمد رضا بهروز :: 84/10/18:: 10:31 صبح

ب‌) در حکمت 230 فرموده‌اند «المرأة شرُّ کلُّها و شرّ ما فیها انه لا بد منه‌» یعنی همه چیز زن «اموال و صفاتش‌) بد است و بدتر چیزی که در اوست آن است که (مرد را) چاره‌ای نیست از(بودن با)او». با توجه به (ال‌) در المرأة که مراد نوع زنان است نه قسم خاصی از آنها، منظور حضرت چه می‌باشد؟

 قبل از پاسخ به این دو سؤال‌، از باب مقدمه‌، مطالبی را خدمتتان عرض می‌کنیم‌:

1 - با دیدن یا خواندن حدیث نمی‌توان نظر اسلام را در مورد مسأله‌ای فهمید، بلکه استفاده از روایات‌، نیاز به تخصص و تسلط بر احادیث دارد; زیرا بعضی احادیث مطلق است‌، بعضی مقید، بعضی عام و بعضی خاص‌.

2ـ هر حدیثی را نمی‌توان مستند به معصوم کرد; مگر این که از جهت سند و دلالت‌، قطعی باشد.

ائمه (ع) نیز فرموده‌اند: اگر احادیثی از ما نقل کردند که مخالف با قرآن بود، آنها را کنار بگذارید و عمل نکنید و قرآن کریم در مورد مسأله زن هیچ گونه دیدگاه تحقیرآمیز ندارد، پس اگر می‌بینیم ائمه (ع) فرمایشاتی در این خصوص داشته‌اند، به دلیل بعضی موقعیتها یا عملکرد افراد خاص می‌باشد، مثل روایتی که شما مطرح نمودید. آری اگر زن هدایت نشد، عامل شر و تباهی جامعه می‌شود. حضرت امام خمینی (;) نیز فساد جوامع یا اصلاح آنها را متأثر از فساد یا هدایت زنها می‌دانند.

حال در مورد سؤال شما عرض می‌شود: با توجه به این که اغلب بانوان‌، دارای روحیه تجمل‌گرایی و علاقه به مسائل ظاهری از قبیل زیورآلات و ... می‌باشند، لذا معاشرت بیش از حد با این گونه افراد باعث کاستی‌، عقب افتادگی روحی و گاهی بازماندن از وظایف اصلی می‌گردد.

البته همه این طور نیستند و این مسائل نیز حرام نیست‌; اما حضرت اشاره به نوع غالب زنها دارد; یعنی اگر زنی صاحب کمالات نفسانی و عالم و عارف به تمام معنا باشد قطعاً حضرت کسی را از معاشرت با او نهی نمی‌فرمایند. آری‌، راه برای خوب شدن و تکامل یافتن باز است پس باید با توجه به این سفارشات‌، از نقایص کم کرده‌، به کمالات خود بیفزاییم.‌.

می‌دانید که نظام هستی‌، نظام احسن است و پدیده‌های پروردگار هیچکدام شر نیستند; ولی گاه در ترجمه ظاهری الفاظ و عبارت‌، دچار تضاد شده و قرآن یا مبانی اعتقادی را مورد سؤال قرار می‌دهیم‌. اما با دقت و بررسی معلوم می‌شود که اشکال از فهم و درایت ماست نه نظام خلقت یا افکار و اندیشه‌های ائمه معصومین‌(ع) مثلاً: پس از بررسی‌های لازم‌، شارحان نهج البلاغه که افرادی تیزبین‌، دقیق و با ذکاوت بودند، به این نتیجه رسیدند که واژة «شر» در این مورد به معنی «بدی‌» استعمال نشده‌; بلکه مقصود، مشکلاتی است که پس از ازدواج و تشکیل خانواده‌، دامن‌گیر افراد می‌شود. چنان چه همه معترفند که مثلاً بچه در زندگی مایه دردسر است اما چنان دردسر شیرینی که بعضی افراد به خاطر نداشتن این دردسر به هزار در می‌زنند تا بلکه خداوند عنایتی فرماید. افزون بر این‌، اگر به عقیده شما، واقعاً الف و لام برای جنس زن باشد، آیا می‌شود حضرت زهرا (س) که پدر بزرگوارش در وصف او فرمود: « فداها ابوها» مصداق شرّ باشد؟! آیا می‌شود زینب (س) که به راستی زینت پدرش بود، جزء شرور باشد؟!

با اندکی دقت و بررسی‌، جایی برای اعتراض‌ها و برداشت‌های منفی نخواهد بود.

 


محمد رضا بهروز :: 84/10/18:: 10:19 صبح

حجاب مصونیت است‌،نه محدودیت‌.

 و اگر محدودیتی هم ایجاد شود; اوّلاً هم برای زن است و هم مرد،

ثانیاً مانعی است در مقابل آزادی بی‌حد و حصر و بی‌بندوباری که عوارض بد آن دامنگیر همة افراد جامعه به خصوص خانمها می‌شود.

البته اسلام از مرد نیز خواسته است که در برخورد با نامحرم چشمهای خود را به زیر اندازد و از نگاه بپرهیزد.

و نیز در پوشیدن لباس‌، عفت و شؤون اسلامی را رعایت نماید.

اما به هر حال‌، جمال زن و وضعیت جسمی و روحی او اقتضای رعایت بیشتر حجاب و حیا را دارد.

افزون بر این‌، در صورت توجه زنان به مسائل عفاف و امنیت فردی و اجتماعی‌، این مسئله خود مانع بزرگی بر سر راه هوسبازان و فساد در جامعه می‌شود.


محمد رضا بهروز :: 84/10/14:: 11:49 صبح

وجود طلاق به صورت ابتدایى در دست مرد - البته با قیود و شرایطى که اسلام قرار داده است - امرى متناسب با وضعیت طبیعى ازدواج است، نه مربوط به قرارداد و اعتبار صرف. زیرا به طور طبیعی مردان خواستگار زنان هستند و ازدواج از آنان آغاز می شود.

مکانیسم طبیعى ازدواج این است که زن در کانون خانواده، محبوب و محترم باشد و همین که شعله عشق مرد نسبت به وى خاموش شد، رکن اساسى خانواده ویران شده و طبیعتا این اجتماع کوچک از هم خواهد پاشید.

حفظ قانونى زن در خانه نیز نمى‏تواند او را محبوب مرد سازد و آن ویرانه را آباد نماید. از همین‏رو اسلام توصیه مى‏کند که زن کارى کند که کاملاً محبوب و معشوق شوهرش واقع گردد و او را دلباخته خود سازد. ولى عکس قضیه چنین نیست؛ یعنى، با سلب علاقه زن از شوهر، حیات خانوادگى پایان یافته نیست؛ زیرا بى‏علاقگى زن، مهر مرد را نسبت به وى خاموش نمى‏سازد، بلکه عادتا آن را تیزتر و حادتر مى‏کند؛ چون مرد خواستار شخص زن است و زن خواستار عشق و محبت مرد. افزون بر این زن در مورد لزوم مى‏تواند درخواست طلاق قضایى کند و حتى مى‏تواند به هنگام ازدواج، داشتن حق طلاق را براى خود، جزو شرایط ضمن عقد قرار دهد.

بنا بر این سپردن طلاق به مرد طبیعی و منطقی ترین راه است , چه آن که واگذاری طلاق به زوجین نتیجه ای مفید ندارد, زیرا در صورت عدم توافق هر دو با هم , زندگی سخت آنان بالاجبار ادامه یافته و طلاق و جدایی و در نتیجه رهایی واقع نخواهد شد. پس به ناچار باید اختیار طلاق یا در دست زن قرار گیرد و یا در دست مرد. روشن است که دادن این اختیار به زن با توجه به بعد احساسی و عاطفی او, چندان به مصلحت نیست , بنابراین سپردن اختیار طلاق به دست مرد, به خصوص با توجه به غلبه بعد عقلانی و حزم و دوراندیشی و نیز مسوئولیت های عمده اش در خانواده , تنها راه منحصر به فرد باقی مانده است .

مرد در استفاده از اختیار طلاق مطلق العنان نیست بلکه باید با رعایت عدالت و حفظ حقوق زن - حتی پس از جدایی و طلاق - از این اختیار استفاده کند.

ضمانت اجرای این اصل هم , لزوم وقوع صیغه طلاق در محضر دو شاهد عادل است که این خود مانع طلاق های ظالمانه خواهد شد.

به عبارت روشن‏تر: زندگى مشترک نیاز به مدیریت دارد و یکى از شؤون این مدیریت مسأله اجراى طلاق و انفکاک است که از چند حال خارج نیست:

1- حق طلاق به دست مرد باشد،

2- حق طلاق به دست زن باشد،

3- هر دو به طور استقلالى این حق را دارا باشند،

4- این حق به دست هر دو به صورت اشتراکى باشد،

5- اصلاً حق طلاقى وجود نداشته باشد.

فرض پنجم صحیح نیست؛ چرا که گاهى اوقات، جدایى و گسستن این رابطه به صلاح طرفین است.

فرض چهارم هم معقول نیست و منافات با حکمت جعل قانون طلاق دارد؛ زیرا ممکن است یک نفر طالب طلاق و نفر دیگر طالب عدم آن باشد.

فرض دوم و سوم آمار طلاق را بالا خواهد برد، کما این که در کشورهای اروپایی از جمله فرانسه و... وضعیت چنین است و براساس برخی آمارها، علت طلاق در آن کشور 87درصد از سوی زنان بوده است ، در حالی که در آئین اسلام  طلاق به عنوان یک راه خروج از بن‏بست و یک وضعیت اضطرارى و ناچارى پذیرفته شده است. پس تا مى‏توان باید محدود باشد.

توضیح آن که، همان طور که بعضى از کشورهاى غربى تجربه کرده‏اند سپردن اختیار طلاق به زن‏ها با توجه به احساساتى‏تر بودن و سرعت در اظهار عواطف فراوان خانم‏ها که در علوم روان‏شناسى و جامعه‏شناسى روز نیز اثبات شده است، علاوه بر این که آمار طلاق را بالا مى‏برد (زیرا از نظر آمار غالبا خانم‏ها تقاضاى طلاق را دارند) باعث سستى کانون محبت خانواده نیز مى‏گردد و محبت زن را در دل مرد کاهش مى‏دهد.

در نتیجه بهترین فرض صورت اول است؛ البته محدودیت‏هایى براى مرد در اعمال این حق در شریعت و قانون در نظر گرفته شده که مانع از ضایع شدن حقوق خانم‏ها مى‏گردد. علاوه بر این در شرایطى نیز زن حق طلاق دارد که مانع ظلم به وى مى‏شود، از جمله طلاق وکالتى، طلاق قضایى و طلاق توافقى. بنابراین چنین نیست که راه به کلى براى زن بسته باشد.

اما به هر حال به صورت مطلق به زنان واگذار نشده که علاوه بر دلایل فوق می توان اضافه کرد که چون در ازدواج برای زنان منفعت مالی و اقتصادی نیز وجود دارد و برای مردان نه تنها منفعتی نیست ، بلکه چه بسا بار مالی و هزینه مانند مهریه  نیز بر دوش آنها می آید ، بنابراین جدائی و طلاق برای مردان هزینه دارد و برای زنان نه تنها هزینه مالی ندارد بلکه می تواند سود اقتصادی نیز داشته باشد.پس طلاق به طور مطلق نمی تواند در دست آنان قرار گیرد.

در عین حال حق قابل واگذاری و انتقال است , بنابراین زن می تواند در هنگام وقوع عقد ازدواج به صورت شرط ضمن عقد این حق و اختیار را به صورت وکالتی به خود منتقل کند تا بتواند - مثلا - در صورتی که شوهر او معتاد یا بیمار لاعلاج شد خود را رها سازد.

افزون بر آنچه گفته شد اگر در زندگی خانوادگی مردی به همسر خود ستم کند و نه حاضر و یا قادر به اصلاح رفتار خویش باشد ونه حاضر به طلاق در این صورت زن می تواند به دادگاه اسلامی مراجعه کند تا

قاضی حتی علی رغم مخالفت مرد, زن را طلاق داده و او را آزاد نماید.


در قانون مدنى جمهورى اسلامى آمده است: «طرفین عقد ازدواج مى‏توانند هر شرطى را که مخالف با مقتضاى عقد مزبور نباشد، در ضمن عقد ازدواج یا عقد لازم دیگر بنمایند، که خود را مطلّقه نماید». (ماده 1119)
بنابراین از نظر فقهى و از نظر قانون مدنى ایران، گرچه حق طلاق به صورت یک حق طبیعى براى مرد است، ولى به صورت یک حقّ قراردادى و تفویضى مى‏تواند به زن واگذار شود.

بنابراین اسلام در مورد حق طلاق این نظریه را مى‏پذیرد که راه طلاق براى زن باز است. وى مى‏تواند ضمن عقد نکاح شرط وکالت بر طلاق بکند. نیز مى‏تواند به حاکم شرع براى طلاق گرفتن در صورت خوددارى شوهر مراجعه کند.

اما پرسش از این که آیا در ادیان دیگر هم به این صورت است ؟

قبل از ظهور اسلام مردم براى زن حرمت و شرافت و استقلال در زندگى قائل نبودند، به آنها ارث نمى‏دادند، تعداد زوجات براى مرد بدون هیچگونه حد و حصرى مجاز بود، دختران را زنده بگور مى‏کردند و اصولا شنیدن خبر تولد دختر براى آنها شوم بود. (1 )

زن، وزن و ارزش اجتماعى نداشت، اگر هم در ردیف انسان به حساب مى‏آمد، انسانى ضعیف که مرتبه انسانیت او پایین بود شناخته مى‏شد. و در هر صورت طلاق هم در دست مرد بود. (2)

مرد، هر وقت مى‏خواست زن را طلاق مى‏داد و اگر مایل بود در ایام عده رجوع مى‏کرد و گاه بارها این عمل طلاق و رجوع را تکرار میکرد، بگونه‏اى که با توجه به ضوابط و رسوم حاکم بر همان جامعه که پس از طلاق و گذشت ایام عده، زن مى‏توانست‏به دیگرى شوهر کند، با این ترتیب نه مرد با او زندگى میکرد و نه او را رها مى‏کرد که بتواند با مرد دیگرى ازدواج نماید و زندگى زناشویى داشته باشد.

تقریبا عموم مفسرین در شان نزول آیه‏229 سوره بقره که طلاق قابل رجوع به دو طلاق محدود شده است (الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان...) گفته‏اند عرب جاهلى طلاق و رجوع در ایام عده را داشت و حد و حصرى براى طلاق و رجوع نمى‏شناخت وگاه ممکن بود براى آزار زن، صدبار طلاق دهد و رجوع کند و به زن مى‏گفت، نه طلاقت مى‏دهم که رها شوى و نه تو را پناه مى‏دهم و با تو زندگى مى‏کنم; بدین ترتیب که تو را طلاق مى‏دهم و همین که نزدیک به پایان عده رسید رجوع مى‏کنم و این کار را مرتب ادامه خواهم داد، تا این که زنى از این موضوع نزد پیامبر(ص) شکایت‏برد و در پى آن آیه فوق نازل شد (3) و طلاق قابل رجوع به دو طلاق محدود گشت و در طلاق سوم زن بر شوهر حرام گشت مگر این که با مرد دیگرى ازدواج کند و از او جدا شود.

دو روش ناپسند دیگر نیز در بین اعراب جاهلى و محیط نزول قرآن وجود داشت که با این دو طریق نیز مرد از زن جدا مى‏شد یا عملا از او کناره‏گیرى مى‏کرد. یکى عبارت بود از: ایلاء یعنى مرد سوگند مى‏خورد که با زن خود هم بستر نشود این سوگند را در حال عصبانیت و یا به قصد اذیت و آزار زن ادا مى‏نمود و در نتیجه به حکم سوگندى که خورده بود از نزدیکى با زن خوددارى مى‏نمود، و گاه براى مدت طولانى مثل یک سال یا بیشتر مدت اجراى این سوگند بود و عملا زن در حالى که در این مدت در حباله نکاح مرد بود، از آثار زوجیت‏برخوردار نبود و سرانجام هم جدا مى‏شد. (4) و دیگرى عبارت بود از: ظهار.

کلمه ظهار از ظهر بفتح ظاء به معناى پشت گرفته شده، از این جهت که در جاهلیت، هرگاه مرد مى‏خواسته از زن دورى کند و رابطه زناشویى با او را بر خود حرام نماید، او را به یکى از زنان محرم خود تشبیه کرده و مثلا مى‏گفت: «پشت تو مثل پشت مادر من یا خواهر من است‏». (ظهرک على کظهر امى...) و بدین ترتیب چون حکم مادر یا خواهر پیدا مى‏کرده، به هر حال نزدیکى با او برایش حرام مى‏شد. در هر حال ظهار هم در جاهلیت نوعى طلاق و یا جدایى جسمانى محسوب مى‏شده ولى در عین حال، زن نمى‏توانست‏با دیگرى ازدواج نماید و در واقع در اثر «ایلاء یا ظهار» که در جاهلیت رواج داشته، زن نه داراى شوهر و بهره مند از روابط زوجیت‏به حساب مى‏آمده و نه رها بوده است که بتواند با دیگرى ازدواج نماید. (5).

همچنین مستفاد از آیات اولیه سوره نساء و نقل مفسرین این است که در بین اعراب جاهلى در زمان نزول قرآن، رسم چنین بود که اگر مردى فوت مى‏کرد و زنانى از او به جاى مى‏ماندند نه تنها از اموال شوهر ارث نمى‏بردند، بلکه خود، همانند اموال متوفى سهم الارث قرار مى‏گرفتند و پسر متوفى مى‏توانست زن پدر را (غیر از مادر خود) به نکاح خویش درآورد یا با گرفتن مهریه او را به عقد دیگرى درآورد یا مانع ازدواجش شود، یا ممکن بود کسى با زنى ازدواج کرده و بعد او را رها نماید ولى مانع ازدواجش با دیگرى شود و یا در قبال رفع ممنوعیت از زن پول بگیرد و یا مردى پس از مدتى زندگى زناشویى با زنى از او خوشش نیاید، او را طلاق دهد و به جاى او زن دیگرى بگیرد و هنگام طلاق دادن زن مهریه یا هدایایى را که به او داده است از او بگیرد. (6)

این اجمالى از نوع نگرش به زن و رفتار با او در محیط نزول قرآن بود که به نحوى در خود آیات قرآنى هم انعکاس پیدا کرده است.

در بین سایر اقوام و ملل دیگر هم اعم از متمدن و غیر متمدن، نظیر همین دیدگاه و رفتار وجود داشت.

در چنین اوضاع و احوال و زمان و مکان و محیطى قرآن نازل شد و در ضمن بیان اصولى اعتقادى و اخلاقى مقرراتى هم در زمینه روابط اجتماعى و از جمله مسائل مربوط به خانواده، ازدواج و طلاق و زن بیان نمود.

اما طلاق در ادیان دیگر :

جدایی و طلاق در ادیان گوناکون، با قوانین و فرهنگهای کم و بیش متفاوت و یا همانند، اجرا می شد و می شود، در آیین یهود، مرد، آن گاه که ناسازگاری با زن خود داشته باشد، می تواند از او جدا شود و تنها یک انتقاد ساده و سست، یا یک بد گمانی کوچک، مرد نسبت به همسرش، به او اجازه میدهد که به زندگی زناشویی پایان دهد.

اگر زنی پس از ده سال زناشویی نتواند باردار شود، شوهر بدون هیچگونه مسئولیتی می تواند او را ترک کند.
در مسیحیت، در انجیل «متیو» (متی ) می خوانیم: «آنها را که خداوند زن و شوهر خواند، نباید هیچ انسانی بتواند از هم جدا کند(در صورتیکه جدایی پیش آید) مرد حق انتخاب زن دیگری ندارد و زن هم که توسط شوهرش رها شده حق زناشوئی با مرد دیگر ندارد (انجیل «متیو» 5-31-32)، در شاخه کاتولیک، طلاق و جدائی به هیچ صورت امکان پذیر نیست، در پروتستان زمانی جدایی صورت می گیرد که فقط زن خیانت کرده باشد.
در آیین هندو، طلاق و جدائی به هیچ بهانه ای مجاز نیست زیرا زن و شوهر هردو، یک پیکر می شوند، از این روی پس از مرگ شوهر، زن خود را با شوهرش می سوزاند تا به او بپیوندد.(این رسم امروز لغو است)
طلاق در عربستان در میان بت پرستان، پیش از اسلام، بسیار ساده بوده، هر گاه که مرد اراده می کرد، میتوانست زن را ترک کند و هیچگونه مسئولیت انسانی و قانونی و یا تعهدی برای پرداخت، هزینه زندگی زن و بچه رانداشت.
پاورقی:

1 - ر.ک: آیات 58 و59 سوره نحل.
2 - تفسیر المیزان، جلد 2 ص 281.
3 - تقریبا همه تفاسیر مطلب را همین گونه نقل کردند. از جمله ر.ک: مجمع البیان، طبرسى، جلد اول، ص‏577 و تفسیر المنار، جلد 2، ص 381.
4 - المنار، همان، ص 368، الفقه الاسلامى و ادلته، ج‏7، ص 535.
5 - الفقه الاسلامى و ادلته، همان، ص 585.
6 - ر.ک: آیات: 18 تا 22 سوره نساء و تفاسیر مربوط از جمله تفسیر المنار، جلد 4، ص 454.

 


محمد رضا بهروز :: 84/10/14:: 11:44 صبح

از نظر اسلام‌، پذیرش بسیاری از مشاغل مهم برای زنان ممنوعیتی ندارد. اما برخی مسؤلیتهای اجرایی و اجتماعی که شرایط ویژه ای را می طلبد و از جهاتی سخت و سنگین بوده و دغدغه و درگیری فکری بسیار دارد، چون با ویژگی های زنانه و روحیه ظریف و لطیف زن همخوانی ندارند مانند جنگ و جهاد ، خدای متعال این قبیل امور سخت را از دوش او برداشته تا با آرامش بیشتر به پرورش نسل نو بپردازد و باید گفت‌: با حفظ حدود شرعی حضور زن و مرد در عرصه‌های اجتماعی مانعی ندارد; ولی اختلاط زن و مرد آن گونه که در کشورهای غربی معمول است‌، واقعاً به سود زن نیست و حفظ حریم عفت زن از چند بعد دارای اهمیت است یکی این که برای او مصونیت ایجاد می‌کند و باعث حفظ عفت عمومی و حفظ جامعه مردان از گرفتار شدن در سقوط فلاکتها می‌گردد و مقام و شخصیت مادری را که راد مردان وشیر زنان متعهد و پاک می‌خواهد به جامعه تحویل دهد حفظ می‌سازد.

مردها هم هر اندازه حفظ شؤون ادب را بنمایند ممدوح است ،ولی امور زندگی طبیعتاً حضور مردان را بیشتر می‌طلبد.

 


محمد رضا بهروز :: 84/10/12:: 11:14 صبح

 

در این رابطه نکاتى چند شایان توجه است:

 1- دستورات صادره در این آیه در مورد نشوز است و نشوز آن است که زن در مقابل تکالیف اختصاصى‏اش یعنى تمکین و عفاف بدون هیچ عذر موجهى سرپیچى نماید.

جالب این است که اگر زنى از انجام کارهاى خانه، بچه‏دارى و... سرباز زند شارع مقدس هیچ حقى براى مرد در برابر آن قرار نداده و لذا مرد نمى‏تواند در این موارد واکنش نشان دهد.

 بنابراین آیه فوق در رابطه با بسیارى از مسائل اختلافى زوجین ساکت است و هیچ حقى براى مرد در برابر آن قرار نداده جز در دو مورد فوق که زن با پیمان ازدواج تعهد به آنها را ملتزم شده صادر نکرده است..

«2-(نشوز) مسلماً امرى برخلاف حقوق مرد است و براى مقابله با آن بهترین راه این است که قبل از مراجعه به دیگران مشکل را در داخل خانه حل نمود، ولى اگر چنین چیزى میسر نبود آنگاه نوبت به خارج از منزل و دخالت دادن دیگران مى‏رسد که در آیه بعد سالمترین راه آن عنوان شده است.

3-حل مسأله نشوز در داخل خانه نیز به اشکال مختلفى انجام پذیر است و جالب این است که خداوند از ملایمترین راه‏ها شروع نموده و در صورت تأثیر گذارى آن مراتب بالاتر را اجازه نداده است.

 لذا در مرتبه اول سفارش به پند و اندرز نموده است.

 چنین روشى حکیمانه‏ترین شیوه در حل مشکلات زوجین است.

 لیکن اگر زنى در برابر اندرزها و نصایح شوهر سر تسلیم فرود نیاورد و همچنان بر تخلف از حقوق زوج پایدارى ورزید چه باید کرد؟

 در اینجا نیز خداوند راه دومى را پیشنهاد نموده است که از حد برخورد منفى عاطفى بالاتر نمى‏رود و آن خوددارى از همبستر شدن با وى مى‏باشد.

 در اینجا نیز اگر مشکل حل شد دیگر کسى حق پیمودن راه سوم را ندارد، امّا اگر زن در چنین وضعیتى نیز سرسختى نشان داده و حاضر به تأمین حقوق طرف مقابل نگردید چه باید کرد؟

 در اینجا چند راه قابل تصویر است: الف) مرد حقوق خود را نادیده انگارد و در مقابل نشوز زن به کلى ساکت شود، هر چند سالیان دراز این برنامه ادامه یابد.

چنین چیزى براساس هیچ منطقى قابل الزام نیست و اختصاص به مرد هم ندارد، یعنى در هیچیک از نظامهاى حقوقى جهان نمى‏توان به صاحب حقى الزام کرد که در برابر حقوق خود ساکت شود و دم نزند، یعنى از نظر اخلاقى، آن هم در موارد خاصى مى‏توان چنین توصیه‏اى نمود ولى نباید بین مسأله حقوقى و اخلاقى خلط کرد.

 از طرف دیگر نشوز زن اقسامى دارد که برخى از آنها مسلماً به زیان خود او هم تمام مى‏شود و بر مرد لازم است که به عنوان مدیر کانون خانواده کنترل هدایتگرانه و سازنده بر رفتار زن داشته باشد..

ب) راه دیگر آن است که مرد از هر طریق ممکن استیفاى حقوق نماید.

 چنین چیزى را هرگز شارع اجازه نمى‏دهد و براى استیفاى حق روشهاى معینى وضع نموده است، زیرا در غیر این صورت ممکن است به زن ستم شود و انواع مفاسد و مظالم دیگر به بار آید.

ج) راه دیگر آن است که مرد با مراجعه به دیگران اعم از مراجع قضایى یا افراد ذى‏نفوذ دیگر حقوق خود را استیفاء کند، چنین چیزى اگر چه ممکن است حق مرد را تأمین کند ولى هنوز با امکان حل مشکل در داخل خانه بهتر است مسأله به بیرون کشیده نشود. زیرا ابراز خارجى مسائل داخل خانه آسیب‏هاى فراوانى براى خانواده به بار مى‏آورد که در اینجا جاى ذکر آن نیست، لذا خداوند حکیم حل خارجى را به عنوان آخرین راه ممکن پیشنهاد مى‏نماید.

د) راه دیگر آن است که مرد اندکى قاطعانه‏تر از برخورد منفى عاطفى فوق برخورد نماید. لذا قرآن مجید به عنوان آخرین راه حل ممکن در داخل خانه مسأله «ضرب» را مطرح نموده است.

البته این مسأله نیز حدودى دارد که هرگز با آنچه در اذهان عمومى یا تبلیغات مسموم مطرح مى‏شود، سازگارى ندارد.

در رابطه با حدّ و چگونگى زدن، علامه مجلسى (ره) در بحار الانوار، ج 104، ص 58 روایتى از فقه‏الرضا (ع) نقل نموده است که. والضرب بالسواک و شهبه ضرباً رفیقاً؛ زدن باید با وسایلى مانند مسواک و امثال آن باشد، آنهم با مدارا و ملایمت. ظاهر روایت فوق به خوبى نشان مى‏دهد که «ضرب» باید در پایین‏ترین حد ممکن باشد و هرگز نباید اندک آسیبى بر بدن وارد کند. وسیله‏اى که در این روایت اشاره شده چوبى بسیار نازک مانند سیگار و سبک و کم ضربه‏اى است.

نکته دیگرى که از آیه شریفه به دست میآید این است که دستور فوق جنبه موقت و گذرا دارد و نباید به آن مداومت بخشید، زیرا به دنبال این عمل دو واکنش احتمال مى‏رود:

 یکى آن که زن به حقوق مرد وفادار شود، در اینصورت قرآن مى‏فرماید: (فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلا؛اگر به اطاعت درآمدند بر آنها ستم روا مدارید.) یعنى، اگر زن در برابر حقوقى که بر آن پیمان بسته است تسلیم شد دیگر مقابله با وى ظلم و تجاوز است.

 واکنش دیگر آن است که همچنان سرسختى نشان دهد و کانون خانواده را گرفتار تزلزل و بى‏ثباتى نماید، در این رابطه در آیه بعد فرموده است: ( وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ   یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اَللَّهُ بَیْنَهُما إِنَّ اَللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً؛

اگر خوف گسست در بین آن دو یافتید، پس حکمى از ناحیه مرد و حکمى از بستگان زن برگزینید، اگر از پى آن خواستار صلاح باشند خداوند بین آنان وفاق ایجاد خواهد کرد، همانا خداوند دانا و آگاه است.).

نکته جالب توجه این است که قرآن مجید در آخرین مرحله گشودن گره را به دست نزدیکان و بستگان قرار مى‏دهد تا مسأله با سلامت هر چه بیشتر روال خود را طى کند و براى اینکه حقى از هیچیک از طرفین زایل نشود و تبعیضى رخ ننماید فرموده است که از هر جانب حکمى برگزیده شود و با رعایت حقوق و مصالح طرفین مشکل را برطرف نمایند.

 خلاصه در این حکم شرایط زیر دیده مى‏شود:

 (1) اختصاص به مورد سرپیچى زن از تکلیف خود و حقوق مسلم مرد دارد، حقوقى که با پیمان ازدواج، زن وفادارى خود نسبت به آن را متعهد شده است؛

 (2)در راستاى حل مشکل در داخل خانه و خوددارى از بروز آن در خارج از منزل وضع شده؛

سومین مرحله حل اختلاف در خانه است و بدون گذر از مراحل پیشین روا نیست. (3)؛

4-حد آن نازلترین مرتبه ضرب است و نباید موجب کمترین آسیبى بر بدن زن شود؛

5-موقتى است و چه داراى نتیجه مثبت و چه منفى باشد باید به زودى از آن دست کشید.

نکته دیگرى که شایان ذکر است این است که اساساً دیدگاه شارع نسبت به زدن همسر نگرشى منفى است و نصوص زیادى در نهى از این عمل وارد شده است. این روایات همه در زمانى بیان شده که خشونت علیه زنان از توهین و فحاشى تا ضرب و جرح و حتى قتل را شامل مى‏شد، و اسلام آنها را تحریم و مستوجب مجازات فقهى و قضایى در دنیا و عذاب آخرت دانست.

نکته‏اى که لازم است در پایان به آن اشاره کنیم این که اصولاً در بررسى یک کتاب بویژه کتب مهم نبایستى تنها با دیدن یک آیه در موردى به قضاوت نشست.

 حال اگر آن کتاب کتاب آسمانى باشد موضوع اهمیت فوق العاده‏ترى پیدا مى‏کند. وقتى مى‏توان درباره نگاه قرآن به زن و مرد سخن گفت که مجموعه آیات در این زمنیه دیده شود.

 بنابراین وقتى مى‏توان دیدگاه در این زمینه ارائه داد که به مجموع آیات قرآن نظر شود.

ثانیاً: قرآن براى خود مفسّر و مبیّن تعریف کرده است : ( وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ اَلذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ

 ؛ و ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا براى مردم آنچه را که ما نازل کردیم بیان کنى» حال براى درک محدوده معناى یک آیه بایستى دیگر ادله را در سنت مورد توجه قرار داد.

 چنانکه براى فهم آیه قوامون بایستى آیات دیگر و هم چنین روایات صحیحى که براى تبیین محدوده هر یک از آنها وارد شده مورد توجه قرار گیرد.

پى‏نوشت‏

 1 . تفسیر المیزان، ج 4، ص 2151


<      1   2   3      >

 

 

پاسخگویی زنده

 

 

لوگوی دوستان

 

 

لینک دوستان

 

 

 

 

:: آرشیو ::

:: کل بازدید ها ::

243500

 

::بازدید امروز ::

47

دی 1384
اسفند 1384
خرداد1385
تیر1385
مرداد1385
بهار 1386
پاییز 1385

::جستجوی وبلاگ::

 

:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

::اشتراک::

 

 

::وضعیت من در یاهو::